samedi 13 octobre 2012

اثر: آفتاب گردان
درباره اثر:

در زندان قاشق های یک بار مصرف را جمع میکردم. میشستم و آنها را در کیسه ای میریختم.اطمینان داشتم از آنها میشود چیزی ساخت.

بیش از دسته ی قاشق ها، به قسمت اصلی یعنی گودی آنها نگاه کردم. بسیار.

طوری که گودی قاشق ها نیز به من نگاه کردند.

در میان زباله ها، به دنبال چیزی میگشتم که چیزی شبیه یک سینی، یا یک طبق پیدا کردم.این سینی یا طبق، جای مناسب برای کله ی قاشق های من بود.

سطح سینی را با خمیر کاغذ و نان پوشاندم.

و قاشق ها را یک به یک، در کنار هم به درون خمیر فرو کردم.

میدانستم که به یک طبق آفتاب گردان دست خواهم یافت.

گلبرگ ها، کامل شد.

حالا قسمت میانی طبق، باید شکل میگرفت

.تعدادی گوش پاک کن، و درپوش بطری داشتم.

آن ها را هم در خمیر کاغذ و نان فرو کردم.یک آفتاب گردان، چه رنگی است؟زرد.

حالا طبق آفتاب گردان من کامل شده بود.با این تفاوت که آفتاب گردان من، به آفتاب نیاز نداشت،

اما با هر نگاه، مرا به تماشای آفتاب ترغیب میکرد


Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire