samedi 13 octobre 2012

نام اثر: محو پلنگ

درباره اثر:آ

نچه انسان و حیوان را در دوسوی داوری می نهد، اندیشمندی است .و در میانه، این "نقص" است که رفت و آمد می کند.

گاه که به سمت کمال انسانیت میگراید، آن نقص رو به کاستی می نهد،

و گاه که از او دور می شود، در مجاورت حیوان، خانه می کند.

فصل مشترک انسان و حیوان، غرایزی ست که هردو از آن بهره مندند.

درزندان، هم اندیشمندی انسان سر به دیوار فرزانگی می کوبد و راهی برای جولان میجوید ، و هم غرایز حیوانی او.

زندانی در زندان، هم کلافه ی عمری می شود که از او هدر می شود، و هم این کلافگی، او را به برآوردن دو قطب انسانی و حیوانی اش سراسیمه می کند.

بهمین دلیل است که در زندان ، زندانیان ، یا کمال جویی می کنند ، یا به آغوش حیوانیت درون خویش می غلتند .

در سلول ، من تختی داشتم و پتوهایی و ملافه ای (ملحفه). تخت من که پایه ها و استخوان بندی آهنی داشت، کف ش اما تخته ای بود. یک تخته نئوپان بزرگ.

من دو ملافه ی بزرگ داشتم. یکی را زیر خود پهن می کردم و دیگری را به رو میکشیدم. پتوهای تیره، پراز پرز بود و این ملافه ها به یاری من می شتافتند.

یک روز که رنگ داشتم و بومی برای نقاشی نداشتم، خریدارانه به ملافه های خود نگریستم.

دست بکار شدم.

تخته ی نئوپانی تختخواب را بیرون کشیدم و به طور عمودی به دیوار سلول خود تکیه اش دادم. یکی از ملافه ها را روی او آویختم. اما چیزی برای بستن ملافه و مهار او به تخته نداشتم.

در حیاط بند، یک تکه سیم برق از بام آویزان بود. که اگر بالا می جهیدم، می توانستم آن را گرفته و پایین بکشم. ظاهرا سیمی بیهوده و بی استفاده بود. با تمام توان بالا جهیدم و سیم را گرفتم. با فرود من، سیم، از بیخ کنده شد و برسر من نشست. پنج متری می شد. درست همان چیزی که من می خواستم.بوم که آماده شد،

دست به کارشدم. من باید یک حیوان کامل می کشیدم و انسانهایی ناقص.

از میان حیوانها، پلنگ را انتخاب کردم. تنها به این دلیل که در یکی از روزنامه ها، عکسی از یک پلنگ یا یوزپلنگ، خریدارانه به من نگریست. که یعنی: چرا مرا انتخاب نمی کنی؟ و من انتخابش کردم.

انسانهای این تابلو، همه ناقص اند. پیر، جوان، روحانی، زن، مرد، همه ناقص اند. و متعمدانه، صورت ندارند. اما پلنگ این تابلو، نسبتا کامل است و صورت دارد و نقصی با او نیست.که یعنی: حیوانها، در حیوان بودن خود کامل اند. و این ما انسانها هستیم که در انسان بودن خود ناقصیم.

تماشای این اثر در سلول تنهایی به من امید می افشاند.


Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire